تو نيامدي و ترسم که درين طلب بميرم
چو برقع ز رخ برگشايي بميرم
وگر رو بمن کم بنمايي بميرم
ز شادي قرب و ز اندوه دوري
گه از وصل و گاه از جدايي بميرم
خوش آنکه بعشق تو گرفتار بميرم
بيدار درين منزل خونخوار بميرم
زين خوابگه بي خبران زنده برآيم
واقف ز سراپرده اسرار بميرم
در فن و در زور تا ذات خدا
منتهاي دستها دست خداست
بحر بي شک منتهاي سيلهاست
هم ازو گيرند مايه ابرها
هم بدو باشد نهايت سيل را
خُدا زِندِگی هَمین بود ؟
اَز چِشام بارون بِباره ؟
خیس باشه بالِشتَم هَر شَب
اَز این تِکرارِ دوباره
خُدا اَز زِندِگی خَستَم
که گُذاشت ساده بِگیرَم
این دُنیای لَعنَتی رو
خُدا جون بِذار بِمیرَم
خُدا قَلبَم و شِکَستَن
دیگه دِلخوشی نَدارَم
این هَمه غُصه رو مَردُم
رویِ دوشِ مَن میذارَن
بِذار تو خونَم بِخوابَم
کمی مَن آروم بِگیرَم
خاک و میریزَن روم اِمشَب
به این آسونی میمیرَم
بِذار سَنگِ لَحَت رو
رویِ جِسمِ مَن بِذارَن
خُدا جون بِبَخش مَن و تو
مَــــــــن خُـــــــــودم خــــــواستَم بِمیـــــرَم
هه بهم میگفت به شرفم قسم تنهات نمیزارم هی لعنتی به اونی که تازه بهت دل داده دیگه نگو به شرفت تنهاش نمیزاریش اخه شرفت پیش من گرو مونده بی شرف لعنتی
گر شادی وصال تو یک دم نمی رسد
شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد
خورشید اگر به مشت زری وصل گل خرید
هرگز به پاکبازی شبنم نمی رسد
ای ابر رهگذار، به برقی نوازشی
بر کشت زار ما اگرت نم نمی رسد
چون مرغکان گلشن تصویر شیونم
هرگز به گوش آن گل خرم نمی رسد
با آن که همچو آینه ام در غبار غم
گردی ز من به خاطر همدم نمی رسد
آن سگی که سالها
ب وفاداری اش شکی نبود
خیانت را میدید
اما سکوت میکرد
حالا هر کسی
ک دم از وفاداری
و عشق میزند را
تکه پاره میکند
سخـــــــــتــی تــنهــایی را وقتـــــی فــــهمیـــدم
کــ ــه دیــدم مترسکـــــ
بـه کــلاغ میــ ــگویــد:
هرچــقدر دوستـــ ــ داری نوکــ بزن
فقـــط تنهــام نــذار!!
امتداد نفس های تو…
ابتدای آرامش من…
انتهای بغض ما…
کسی چه می داند، شاید ما به خوشبختی در کنار شب…
معنی بخشیدیم
تعداد صفحات : 12