گفتم غم تو دارم گفتا گمشو کثافت
گفتم که مال من شو گفتا با این قیافت؟
گفتم زمهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا وفا رو ول کن چنده حقوق پایه ت؟!
گفتم که پول ندارم اما پر از شعورم
گفتا شعور نداری بی پول بی نزاکت
گفتم مگر چه کردم گفتا که خواستگاری
گفتم مگر که جرم است گفتا بی مایه اری!
چه روزهـــایی را که کنــار گذاشتــه ام برایِ تو
چه عاشقانـــه هایی
چه حـــرف هایی
می دانــی ؟
هر دختـــری یک یواشکـــی هایی بــاید داشته باشــد
یک یواشــکی هایی که تنــها مردش بـداند
یک حـــرفهایی باید داشـــته باشد
که تنها به گـــوشِ مردش برسـد
بوســه هایِ پشـتِ در
آغــوش هایِ بی هــوا
اینــها که می گوینــد این حرفهــا قدیمیسـت
اینــها را چــه به مـا
من انکـــار نمی کــنم که برایِ تـو
عاشــقی خواهــم کرد
و بی سیاســـت ترین زنِ رویِ زمــین خواهم بود
که نداند چه مـــوقع باید خودش را بگیـرد
چه وقــت باید چه بــگوید
من هروقت و همیشه
مــی گویمت :
مـــردِ من؛ دوستت دارم !
حتی شـــده میانِ جمع
بگــذار هرکه هرچه می خــواهد بگوید
شوقِ چشـــمانِ تو
به تمامِ دنیا
مــی ارزد
مـــــــرد بـــــایــــد حـــــرفش؛ مـــث ✘✘✘چیــــــزش ✘✘✘ راس بـــــاشـــــه...
تعداد صفحات : 12